کسی که وسط راه ایستاده،
نه خیال برگشتن دارد
و نه تصویر روشنی از رسیدن.
فقط می داند که
ایستادن ، دیگر گزینه ی امنی نیست.
ما نسلِ تصمیم های نیمه تمامیم؛
نسلی که یاد گرفته شک کند،
بترسد،
اما باز هم قدم بردارد.
نه با اطمینان کامل،
بلکه با دل هایی که هنوز امید را کنار نگذاشته اند.
نوشتن در « پلاک »
از همین جا شروع میشود؛
از لحظههایی که
نه قهرمانیم
و نه بیتفاوت.
از جا هایی که
مسئولیت ، آرام و بیصدا
روی شانه هایمان می نشیند.
شاید نتوانیم همه چیز را عوض کنیم،
اما می توانیم نگذاریم خودمان عوض شویم.
میتوانیم یادمان بماند
چرا راه افتادیم
و برای چه چیزی ایستادهایم.
« پلاک » ادامه دارد
چون سؤال ها تمام نشده اند،
چون راه هنوز باز است،
و چون ما
هنوز وسط راهیم.